نتایج جستجو برای عبارت :

سینی ناهار روبرداشتم و روی صندلی جلوی میز نشستم و سینی رو روی اون پرونده‌های تلنبار شده گذاشتم و ناهارم رو زود خوردم.

 وبه اتاق بایگانی برگشتم، این بهم ریختگی کلافه‌ام میکرد، از کوله پشتیم جانمازم رو بیرون کشیدم و به گوشه‌ی اتاق رفتم وچندتا زومکن‌ و کاغذ رو جابجا کردم تاجایی رو باز کنم برای پهن کردن جانمازم، به نماز ایستادم، همه‌ی خستگیم با نماز و عبادت پریده بود.
 
میخواستم هرچی زودتر به این اوضاع قارشمیش سروسامانی بدم.
هر چی جلوتر میرفتم، میدیدم که به اسکن نیازدارم بلند شدم، کمرم خشک شده بود، دستم رو پشت کمرم گذاشتم.
#کپی‌ممنوع⛔
مشاهده مطلب در کانال
ساعت 10 صبح بیدار شدم رفتم آشپزخونه مرغ رو از فریزر درآوردم گذاشتم یه گوشه تا یخش آب بشه بعدش رفتم لباسایی که خشک شده بود رو از رو بند برداشتم بعدش هم دست و صورتمو شستم و رفتم بساط ناهار رو آماده کردم و حین اینکه پیاز ها داشت سرخ میشد و یخ مرغ ها آب، منم نشستم صبحونه خوردم و بعدش مرغارو هم سرخ کردم و خورشت رو بار گذاشتم برنج رو شستم و روغن و نمکشو اضافه کردم گذاشتم یه گوشه بعدش هویج هارو گذاشتم بپزه و وقتی همه اینا انجام شد شعله همه شونو کم کردم و
امروز برای اولین بار در یک روز تعطیل تو خونه تنهام. خیلی عجیبه که همسایه‌هامون نیستن، سمیرا هم نیست و من موندم تنهای تنها و خیلی خوشحالم حقیقتا :)))))) 
 از صبح کللی کار مفید کردم. مفصل و سر حوصله نشستم صبحونه خوردم، خونه رو طی کشیدم، سیرهای اتاق رو عوض کردم ( :)) )، یه حموم ۲ ساعته‌ی سر صبر رفتم، کلی ماسک و تونر و کرم و این حرفا گذاشتم رو صورتم، لباس و ملافه‌هام رو شستم و پهن کردم و اگرچه که دیدم ساعت شده ۴ ولی رفتم برای خودم ناهار گذاشتم و الان نش
شدم اون دخترک شلخته ای که
شام خوردم و ظرفا رو نشستم
از بیرون اومدم و همه لباس هامو ریختم وسط اتاق 
نماز خوندم و جانمازمو جمع نکردم
لم دادم رو کاناپه
هندزفری مو تو گوشم گذاشتم
پادکست تو گوشم پلی کردم 
نشستم پا گوشی 
و بیخیال هزار و یک کار نکرده و دغدغه شدم 
.
.
.
احساس میکنم هر از چند گاهی به این وضعیت نیاز دارم ...
خب طبق معمول امروز کلاس نداشتم ^_^ 
شب بعد از اینکه شام تو سلف خوردم ( بسی بی نمک ) رفتم بوفه خرید یک عدد پفک و بستی دابل چاکلت خریدن + پنیر صبحانه شد ۱۰ تومن
بعد موقع برگشت گوشی و کارت دانش جویی گذاشتم تو پلاستیک و مستقیم پلاستیک گذاشتم تو یخچال
بعد از ۱۰ دقیقه که اسی شدم از گشتن فهمیدم  تو یخچال گذاشتم .....
پ.ن : این انصاف  شام دانش جویی ۱۵۰۰ بعد بستنی ۵۰۰۰ تومن 
پ.ن :ناهار ۱۵۰۰ بعد اون وقت یک عدد ظرف یه بار مصرف ۱۰۰۰ تومن ؟! 
  
اولش فکر کردم سرماخوردگیه، سرفه میکردم بعد بدن درد و سردرد و تب و لرز و هذیون بهش اضافه شد. تمام مدت خوابم میبرد و ننیتونستم پاشم، رفتم دکتر و دوتا آمپول خوردم. حالا حالم بهتره اما دوروزه بخاطر سوزش معده هیچی نتونستم بخورم.مثلا امروز صبحانه یه ذره نون خالی خوردم ناهارم یه آبمیوه!شبم اومدم خونه تا شروع کردم ب سوپ خوردن معدم درد گرفت.وسط این هاگیرواگیر امتحان حذفی 6 نمره ای ام دادم:)
جدا دلم برا غذا خوردن تنگ شده
 
فیلم دیدمو صبونه خوردم ... دوش گرفتم ... به تلفن جواب دادم دو تا دروغ الکی گفتم... ناهار خوردم... دعوا کردم ... خوابیدم ... پاشیدم... تلویزیون تماشا کردم ... فیلم دیدمو شام خوردم ...  دلم میخواد این تهش چند تا فحش بدم ولی چون اینجا بچه رفت  و آمد داره خودداری میکنم
ساعت ۸:۳۰ بیدار شدم، صبحونه خوردم و درس خوندم
شلغم هم خوردم.
از دیروز قرار گذاشته بودیم با میم، که امروز ناهار بریم بیرون. رفتیم یه کافه‌ای که بعدا من یادم اومد قبلا رفته بودم. وقتی «ناهار» خوردیم که شب شده بود. کلی حرف زدیم راجع به الف و زرافه و ماه و اینا.
عکس گرفتیم. بعدش رفتیم نون خامه‌ای خریدم و الان توو خوردنش موندم واقعا. میوه هم خریدیم و برگشتیم.
حالا منتظرم چایی حاضر بشه بخورم، بعدش دوباره برم درس بخونم.
 
1. از ساعت 12:30 تا حالا که 15:30 نشده حتی، چهارتا ساندویچ نیم متری خوردم، سر جمع میشه دو متر. اگه اینا نشونه حاملگی نیست پس چیه؟
مُشتبایِ مامان داره میاد دیگه :)
تازه وقتی رسیدم خونه مامانم گفت ما بخاطر تو ناهار نخوردیم و دیگه اصراااااار و اینا باهاشون ناهار هم خوردم :))) 
2. به خانومه میگم ببخشید که اون روز باهاتون بد حرف زدم. فشار زندگی رومه، به هرکی هرچی به ذهنم میرسه میگم. 
خیلی خوفناک بهم نزدیک شد و گفت I forgive but not forget 
بعد از اینکه قفل کمرم وا شد گف
لم داده ام روی مبل و در سالن را باز گذاشتم و هوای خنک بهم میخوره و یکم حالت رخوتی ام را با خودش میبره. تقریبا شلختگی دور و برم را مرتب کرده ام و در تدارک پختن ناهارم ولی ذهنم پر از بحث و جدل با خدا و روزگارم هستدوست داشتم توی خونه ای باشم که تک تک وسایلش به سلیقه و انتخاب من و تو* باشه و آرامش سهم من از تک تک لحظات زندگیم باشه. دوست داشتم اونجا پیش تو* باشم و پر از حس زندگی و شادی و خوشبختی و امید به زندگی و پر از هدف و شوق زندگی باشم. مدتهاست خودم را
برای خودم الویه و نان خریدم. امدم توی اتاق و برای حمام و باشگاه لباس گذاشتم. یک ساعت و بیست دقیقه ورزش کردم به امید اینکه از خستگی خوابم ببرد. دوش گرفتم، ظرف هایم را نشستم ، شام خوردم و چه و چه و چه!
حالا ساعت نه و بیست و چهار دقیقه است و هنوز بیدارم. 
یه برنامه خوب نوشته بودم که هر چی امروز گشتم پیداش نکردم
در عوض فقط عین دیو خوردم
صبونه کم خوردم، چای و نون و مربای توت فرنگی و شیر، 
بعدش یه هلو
ناهار واو...یشکا.ی غاز، اونم نه خیلی، اما غذام اضافه نیومد
بعد از ظهر یه قاچ هندونه، یه نصفه مگنوم، که کل بالشم کاکائویی شد
بعدش املت با نون زدم
بعدش چایی و اوریو
بعدش ماکارونی پختم
بعد از شام هم نشستم به خوردن پفک
این حجم از خوردن در من بی سابقه است :|
میوه در رژیم غذاییم خیلی کم شده
باید حتما جبرانش کن
بعد از امتحان سر و گردن دیروز دیدم تو دانشگاه نمایشگاه کتاب زدن با تخفیف پنجاه درصد
رفتم اینا رو گرفتم

هر چند دِلُم پی دزیره بود
ولی با تخفیف پنجاه فاکینگ تومن قیمتش بود :/
آقاهه دید منو دوستم خیلی داریم لای کتابا می لولیم و حسرت و آه و فغان
گفت فردا یعنی امروز بیاین
یه بن بهتون بدم
کلا با اون هر وقت خواستین کتاب پنجاه درصد تخفیف بگیرین
امروز رفتم بنه رو گرفتم
امتحانمم بد نبود
یعنی خیلی سخت بود هنو نمیدونم چه گوهی خوردم حوصله چک کردنم ندارم
ب
چایی داغ می خورم با کیک سیب و دارچینی که خودم پختم ..
بارون میبارد این جملات قشنگه ولی پشت این جملات ،ابانی است که امروز یه قدم دیگر برداشت برای تمام شدن .ناهار خوردیم و فکر کردم کی باور می کنه این قدر ناامیدم که اخرین ناهار را باهاش خوردم. می دونی امید نداشتن ادم به اینجا میرسونه.عصر گریه کردم . رفتم دفتر و خانم نون بهم گفت خودت را رها کن ...رها کن ..من که فکر می کنم هیچ کس رها نمیشه.همه ماپرنده های تو قفس ایم ..فقط من دیگه رویای پرواز ندارم 
من اگه رو مود خوبم باشم؛
 صبح ها 8.5 صبحانه می خورم، ناهار 1.5 الی 2، و شام ساعت 6 الی 7 شب.
این ساعت از غذا خوردن رو دوست دارم
منتها مشکلی که وجود داره اینه که، نمی دونم به خاطر آب و هوامونه، یا به خاطر تنبلی من، بعد از ناهار واقعا دیگه مغزم برای هیچ فعالیتی کار نمیکنه!
حتی موقعی که سر کار می رفتیم و من 12 ناهار میخوردم!! بعدش تا نیم ساعت واقعا هنگ بودم.
حالا الان هم تو خونه، تایم بعد از ناهارم، به طر قابل توجهی آدم کم بازده و خوابالویی هستم. و چون ناهار
دیشبم نزدیکای سه خوابیدم
صبح هفت و نیم پاشدم
بعد از صرف صبونه حاضر شدم رفتیم بیمارستان واسه کارگاه
بعد از اونجا حدود یازده رفتم پیش مامان
یه کمی خرید پرید کردم
موز و هویج و فلفل دلمه و سس و ماکارونی و شیر خریدم
کلا کدبانوگریم زده بود بالا یهویی
نفری یه موز با مامان خوردیم و اومدم خونه
سریع پان درست کردم
لابلاش گردو و شکلات و موز پاچیدم
اما تهش که انگشتامو لیسیدم دیدم شکرش کمه :|
امیدوارم با سس شکلات برادر اینا درست بشه شیرینیش
بعد از اون کم ک
اگر پرونده ای را تازه ایجاد کرده باشیم در هنگام ذخیره(save)آن برای نام آن پرونده از شما یک اسم می خواهد تا آن پرونده را با آن اسم ذخیره کند.
اما اگر پرونده ای را که قبلا ذخیره کردیم را باز میکنم بعد از اتمام کار اتفاق خاصی برای ذخیره آن نمی افتد و روی پرونده قبلی ذخیره میشود.
حال اگر پرونده ای را که قبلا ذخیره کردیم را باز کنیم و تغییراتی را روی آن اعمال کنیم میتوانیم پرونده را با تغییرات آن در پرونده جدید ثبت کنیم save as نسخه جدید را که با قبلی متفا
برخلاف بیشتر اوقات که دلم لم دادن تو خونه رو فقط می خواست، امروز از همون اولش دلم می خواست بیرون باشم از خونه. ظهر دیدم که خواهری اومده خونمون و ناهار به دست رفتیم سمت خونه شون. با ذوق لباس پوشیدم و پریدم بیرون. دم خونه ش که رسیدیم گفتیم با همسایه ش ناهار رو بیرون بخوریم که دیدیم اعصاب ندارن و رفتیم تو خونه شون. یکم صحبت کردیم تا بعد از ظهر برگشتیم. سر ناهار حواسم نبود و یه عالمه سس فلفلی روی جوجه ها خالی کردم که حسابی دهنم سوخت ولی خوشمزه بود. بع
تا اونجا گفتم که حالم بهتر شده بود . چند روز پیش نصف شب از گوش درد از خواب بیدار شدم ، دامادک شب کار بود و صبح عید ( عید قربان ) از سر کار اومد ، بهش گفتم گوشم درد میکنه ، گفت چیزی نیست ! ناهار رفتیم خونه مامانم و اونجا هم همه ش به صورت دراز کش و لش کرده به زندگی ادامه دادم و عصر برگشتیم . شب دیگه گفتم من واقعا دارم از این مریضی میمیرم پاشو بریم دکتر و چون تعطیل بود دامادک معتقد بود که الان دکتر های درست و حسابی نداره درمانگاه ، نرفتیم . صبح سه شنبه بی
دوروزه داره تو مدرسه بهم خوش میگذره
یک چی درونم تغییر کرده و انگار رو بیرونم تاثیر گذاشته :) نمیدونم!تنها چیزی هم که درونم تغییر کرده اینه که دیگه ادمارو خط نزنم 
وای خیلی خوش گذشت این دوروز مخصوصا مووقع ناهار درسته اکیپمون کمی انسجام خیلی نداره 
ولی خیلیخ ندیدم مخصوصا موقع ناهار امروز کگکه دیگه خیلی خیلی خیلی خندیدم :)))))))))))اه تازه چون دیروز دعوا کرده بودم مامانم نه ناهار داد نه خوراکی  هیچی بعد از شانس خوش پول داشتم از مدرسه چیز میز خریدم
وقتی از صبح کلافه ای و منتظر آقای تعمیر کار،
و نمیدونی کی میاد!
وقتی صبح تو خواب و بیداری به آقای همسر گفتی ممکنه بری خونه ی بابات.
چون دلت براشون تنگ شده.
اما میترسی با هروسیله ای جز ماشین خودتون جایی بری!
وقتی دوست داری خونه مرتب باشه موقع اومدن آقای تعمیرکار.
و مدام مشغول کارهای خونه ای.
وقتی با وجود این همه تناقض نمیدونی ناهار چی درست کنی؟
وقتی کل اپلیکیشن آشپزی رو زیر و رو میکنی و بی نتیجه ست..
وقتی صدای غرغر خواب دخترک بلند میشه و می خوابون
روزی چهار وعده‌ی مفصل غذا می‌خورم. دقیقا نمی‌دونم چی شد که از یک روز صبح، معده‌ ام تصمیم گرفت گنجایش بیشتری داشته باشه؛ طوری که له له بزنه برای صبحانه‌ی قبل از دانشگاه؛ بعد از اولین کلاس با کمال میل صبحانه‌ی کنار دوستان رو بپذیره و به فاصله‌ی دو ساعت بعد من رو کنار دستگاه وندینگ بکشه و کاری کنه مثل قحطی زده‌های هائیتی به شیشه‌ی دستگاه بچسبم و خوراکی انتخاب کنم. دو ساعت بعد صدای غرغرش من رو رسوای  زمانه کنه و مجبورم کنه به تریا رفتن و سفا
هرچقدر سنم بالاتر میره خیلی از مسائل برام بی اهمیت تر میشه...
بلند شدم خونه رو جمع کردم یه کم ، در حد جا به جا کردن ظرف های آشپزخونه و کف پذیرایی...
بعد یادم افتاد من از دیروز ساعت ۲ ظهر تا اون موقع که حدود ۷ شب بود چیزی نخوردم...
لپ تاپم رو روشن کردم ، فیلم a star is born رو گذاشتم دانلود شه...
گفتم بیخیال تمیزی خونه...
تو این فاصله گوجه و خیار و سبزی و کاهو شستم و سالاد و املت فوری درست کردم...
بعد نشستم دو ساعت تموم پای فیلم و با خیال راحت غذا خوردم و از فیلم
مهر 1393 بود که یک پیج دانشجویی برای دانشگاه زدم. چند وقت بعد هم کانال تلگرامی اش را ساختم. تا مدت ها پادشاه پیج ها بود. تا جایی که روابط عمومی دانشگاه از تصاویر ارسالی و تولیدی آن می دزدید! امشب آخرین پست پیج و کانال را گذاشتم و بدین ترتیب در 20 اردیبهشت 98 پرونده این رسانه دانشجویی بسته شد. بخش زیادی از تجربه های رسانه ای را از این صفحه و تعامل با کاربرانش دارم.
پ.ن: سخت بود، ولی بالاخره پرونده اش را بستم!
فروش بهترین میز ناهار خوری اقساطی: میز ناهار خوری خود را از مرکز فروش مبل آرش بخرید. از پر طرفدار ترین جنس های میز ناهار خوری انواع چوبی و شیشه ای می باشد ؛ مرکز خرید مبل آرش  مشکل شما را برای شما حل کرده است و با خرید قسطی می توانید میز و کالای دلخواه خود را با بهترین شرایط خریداری نمایید.  
ادامه مطلب
+ جونِ تو فک میکردم ایندفعه دیگه واقعا عاشق شدم :(
- این داستان دقیقا مال کِی هست؟!
+ دیروز سرِ درسِ عمومی قبل ناهار تو دانشگاه ولی بعد ناهار دیگه اون مرد قبل ناهار نبودم ! 
- طبیعیه !
+ ولی آخه تکذیب کرده بودن مسئولین آشپزخونه که :(
- بیخیال ! بالاخره یه روز اوضاع آشپزخونه های دانشگاه هم درست میشه!
الان فقط یه قهوه ترک غلیظ یا یه کاپوچینو با چهارسانت خامه وکف میتونه حالمو جا بیاره
ولی بعد از مدتها بیخوابی و بدخوابی و چندین شب تا هفت و هشت صبح بیدار بودن علیرغم دارو خوردن و دیشب مزخرفی که داشتم, الان بازم دارو خوردم و میخوام تلاش کنم که بخوابم تا به قرار فردا صبحم برسم
چشام باز نمیشه خسته م به اندازه یک عمر نخوابیدن و کلنجار رفتن با آدمهای نفهم زندگیم
احساس میکنم یه بار هزار کیلویی روو دوشمه که نه میذاره استراحت کنم نه بخوابم
دیشب تا شیش
دی‌شب دم سحر بود و خیلی گرسنه بودم. می‌خواستند غذا بخورند. من نخوردم. گفتم شاید کم‌شان باشد. من وقتی غذا باشد و نخورم خیلی اعصاب‌ام به هم می‌ریزد. اصلا دیوانه می‌شوم اگر غذا باشد و نخورم. بعد رفتم نگاه کردم ببینم چی هست و چی نیست. یک تکه‌ماهی دیدم و آوردم که سرخ‌اش کنم. درنا و بیژن بیرون آشپزخانه خوابیده بودند. همه جا تاریک بود. فقط چراغ هود روشن بود. ماهی را گذاشتم توی ماهی‌تابه و چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که علی‌الظاهر سرخ شد. دیدم اگر ب
صبح ساعت ده با هزار ضرب و زور بیدار شدم لشمو بردم کتابخونه
یکم خوندم یک اومدم ناهار خوردم دوباره برگشتم کتابخونه تا پنج
حوصله م سر رفته بود واسه عوض شدن حال و هوام گفتم برم یه خرده بگردم
پنج پریدم تو سرویس بی هدف یه جا همینجوری پیاده شدم تو راه دوتا سمبوسه خریدم با خودم بیارم خوابگاه
از نزدیک باغ کتابم رد شدم خواستم سر خرو کج کنم و برم توش بعد به خودم یاداوری کردم پول مول نداری بدبخ این شد که بیخیالش شدم و رفتم یه بستنی توت فرنگی خریدم و سوار ا
اتفاقا اومدن که دم کنکورم حسابی مورد عنایتم قرار بدن
مریضی بابا
و رفتنشون به مسافرت
به خاطر کارای واحب
واسه راست و ریست کردن کارای کوچ:)
خالم اومده پیشم نگم واستون که چقدر سختمه...
من ادم وسواسی ای نیستم
نمیدومم شایدم باشم
خوشم نمیاد یکی لباساش و بندازه گوشه اتاقم
و یا بشینه و امر کنه
سحر خاله قربون دستت درو ببند
سحر فداتبشم یه لیوان چایی بریز
سحر دورت بگردم چهارتا همبرگر بنداز تو روغن میزو بچین
سحر قربونت خاله غذات هضم شه میزو جمع کن...
و...
من
+یه هفته شاید هم بیشتر بود به خاطر قطعی طولانی آب رفته بودم خونه ی مامان اینا  اما همش دلم تو خونه خودم بود که ظهر بدون صدا خواب که نه دخملی که میخوابه یه کم دراز بکشم و گوشی دستم بگیرم وب گردی کنم یا کتاب بخونم اما همش باید مراقب در خونه بودم که زنگ نخوره یامهمون ها نیان کنار بچه صدا بدن
واقعا که هیچ جا خونه ادم نمیشه
یه روز هم لباسای دخملی رو شستم و انداختم تراس دقیقا وقتی رفتم جمع کنم یه کبوتر خورد به در تراس و موند داخل بالکن
دیگه شوهر منتظر
تقریبا از صبحه تو کتابخونم. وسطش رفتم خوابگاه، ناهار خوردم، نیم ساعتی استراحت کردم و دوش گرفتم. خسته شدم. یه پست جداگانه بعدن در مورد کتابخونه دانشکده مینویسم. هزاران صفحه جزوه مونده. 
دو تا لک چای روی کفشم هست و دلم میخواست نباشه. باید وقت کنم کفشامو تمیز کنم. 
دختر کرد ایرانه غریبه در گیلانه
پوست سفیدی داره 
موهاش رنگ برگ پرتغاله
تو کافه لاهیجان دور همی نشستیم 
با بچه های دانشگاه چای نباتی خوردیم
شب بود و زمستون 
تو ماه شش دی
شب سرد پنجشنبه
تو پارک جنگلی 
آستانه
خنده کنان با بچه ها 
قدم زنان در سبزه ها
سیاه بود همه جا
میگفتیم لبخندزنان میرفتیم
ساعتی از بامداد رد کردیم
موقع رفتنم شد
مسافر بودم و خسته 
حال مجنونی داشتم 
دست رو سینم گذاشتم
با فاصله ای از دوستان خداحافظی کردیم 
خوشحال شاد بودم 
نشست
امشب فهمیدم که دوشنبه هم تعطیله...
یعنی سه روز تعطیلی پشت هم توی ماه رمضون...
امشب بله برون و عقد داییه...
دایی کوچیکی که همیشه تو دست و پای خواهرزاده ها بوده و خیلی ساله پروژه دوماد کردنش کلید خورده بود تا امشب که داره دوماد میشه....
من اما این سر دنیا یه ذره افطاری خوردم و نشستم با موبایلم بازی میکنم...
من هیچ وقت از نبودن توی عقد یا عروسی کسی غصه نخوردم...
امشب اما مدام زیر لب میگم پس من چی؟
پس من کجای این دنیام؟
چیزی که این غم رو ایجاد و تشدید میکنه
آخ آخ آخ!
حالا چطوری برگردم سر کارم؟
فک کن بیای ناهار بخوری با این وضعیت مواجه بشی!

+همینطوری به امید فرج صبر کردم تا اینکه مادرشوهر خواهرم اومد گفت می‌برمت:دی
از مصادیق واقعی نزول فرشته از آسمان :)
تو ماشینش نشستم تا غذاشو بگیره و بیاد که بریم که تااااا اومد بارونم بند اومد!
اینم ویوی اتاق، بعد از بازگشت... صبح که اومدم خشک بود! الان یه جوری صدای رودخونه میاد انگار که کنار آبشار نشستم! 
+کاملاً قابل شناسایی شدم :/
+از شروع نگارش پست تا انتشارش ح
به نام حضرت حق...
تاحالا یه  بستنی ازاین لیتری ها رو تنهایی خوردین؟؟؟
امروز پیش خودم گفتم برم یه کاری کنم مثلا خودم رو تو دل مامان بابا جا کنم...
رفتم یه بستنی لیتری کاکائویی خریدم وآوردم خونه...
بلند گفتم هرکسی بستنی میخواد بیاد جلو...
مامانم گفت من که کاکائویی دوست ندارم...
بابامم گفت من تازه میوه خوردم نمیخوام...
مامانم
بابام
من
منم که دیدم از بستنی نمی تونم بگذرم وهیچکس هم نمی خورد خودم نشستم وتا جان داشتم خوردم...
الان هم نام برده ازگردن تا پای
الکی دارم می نویسم
الکی خوشحالم انگار سیم کشی های مغزم بهم ریخته
ساعت 2 ناهار خوردم
ساعت 4 گرسنه ام شد
ساعت 5 یه وعده دیگه خوردم
الان به معنای واقعی گرسنمه
ساعت 7 تازه
یعنی تا شام زنده می مونم
و تازه اصلا هم وزن اضافه نکردم
هیچ حس میکنم دارم وزن کم میکنم
ولی الکی خوشحالم
چی بخورم خخخخ
دقیقا چند روز سیستمم بهم ریخته نمی فهمم چرا
اصلا برای همین می ام اینجا می نویسم
مغزم بیش از حد فعاله نمی فهمم چرا
پشت سر هم روشنه دارم همش کار میکنم فکر میکنم
ولی
قبل کلاس سرویس بهداشتی رو خیس کردم و پودر و تیرک ریختم...
اومدم لباس چرک ها رو جمع کردم با ملافه ها ریختم تو ماشین لباس شویی و روشنش کردم و رفتم کلاس سه تار...
بعد از کلاس رفتم نشستم تو کافه ی همیشگیم و شیر قهوه سفارش دادم (البته با کلاسش میشه هزلنات فراپاچینو :دی )
با تلفن با مامانم صحبت کردم...
سفارشم رو آقای مهربونِ کافه چی آورد و مثل همیشه گفت اگر شیرینیش کم و زیاد بود بگو تا برات ردیفش کنم ...
وقت مشاوره برای مهاجرت به استرالیا گرفتم برای شنبه سا
یکی از مشکلاتی که بسیاری از افراد شاغل با آن درگیر هستند،کاهش انرژی و
احساس خواب آلودگی بعد از ناهار است. به احتمال زیاد شما هم بعد از تمام
شدن ناهار و زمانی که به میز کار خود برگشته‌اید، با خمیازه‌های متوالی
مواجه می‌شوید و از خود می‌پرسید چرا ریتم شبانه روزی بدنتان دچار مشکل شده
است؟
ادامه مطلب
سلام
 ام روز ظحر بعد از ابنکه ناحار خوشمزه ی مامان صادات را با پدر ومادرم وبا دوتا از برادر هایم خوردم    من امروز یک غذای خوشمزه خوردم ما کارانی  بود امروز مادرم توی غذا شاهکار کرده بود  چون مادرم  امرو ز دو نوع غذا درست کرده بود  یک ماکارانی ساده ویکنوع کوکو ماکارانی درست کرده بود  ومن از هر دوی آن ها خوردم  وهر دوی
آن هارا دو ست داشتم بعد از غذا پدرم لباس های  کاری اش  راپوشید  وبا ما شین از خانه رفت بی رون  ومن با دو تا برادر هایم  نشستم و
کم کم شروع کنید: در روز ۱۵ تا ۳۰ دقیقه پیاده‌روی کنید. بعد از ۲ هفته سرعت راه رفتن خود را زیاد کنید و بعد از یک ماه در پارک بدوید. حواس‌تان باشد که روند لاغر کردن باید تدریجی باشد.
تسلیم نشوید حتی اگر وزن‌تان کاهش نیافت: ممکن است هفته‌های اول هیچ تغییری در وزن‌تان ایجاد نشود و احساس شکست کنید ولی دلسرد نشوید و با خونسردی به کارتان ادامه دهید. ممکن است کبد شما چرب باشد که این موضوع بعد از ۲ ماه خودبخود شروع به بهبود می کند.
درمورد عادت‌های رو
وقتی کودک تون مهد، پیش دبستانی یا مدرسه رفت، شما به همراه کودک تون می تونید ناهار سالم مدرسه رو تهیه کنید. این ناهار می تونه از مواد سالم و مغذی تو خونه باشه. در لینک زیر ما بهتون چند ایده برای تهیه یک ناهار سالم مدرسه میدیم
https://noko.ir/blog/%d9%86%d8%a7%d9%87%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d8%a7%d9%84%d9%85-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%da%a9%d9%88%d8%af%da%a9%d8%a7%d9%86/
سلام من علی محمد هستم
من دیشب وقتی می خواستم به خوا بم  مبایلم را ساعت هشت صبح کوک کردم وبعد مادرم به من گفت که علی وفردا  ساعت هشت صبح تو بی دار نمی شی  واگر فردا گوشییت زنگ زد با کتک بیدارت میکنم ومن هم گفتم باشد  ومن را فردا با کتک بی دار کنید چون میدانستم اگر صبح زود مادرم من را بیدار کنه می توانم به کارها و ورزش  شم برسم وبعد از یکم بازی رفتم وهمراه همه ی خانواده یعنی من به همراه پدر ومادرم ودوتا برادر هایم مهدی وامیر حسین  رفتیم وخوابیدیم
غذا رو گرم کردم و با بقیه وسایل گذاشتم روی اپن .. روی صندلی چرخانِ آشپزخونه نشستم و شروع کردم به خوردن .. همینجور که میخوردم به چپ و راست میچرخیدم و خونه رو از نظر میگذروندم .. و با خودم فکر میکردم تنهایی زندگی کردن عجب لذتی داره ..!
نصف شب کوثر از خواب بیدار شده و آب می خواد. 
براش آب بردم و خودمم نشستم کنارش آب خوردم. 
سعی می کرد حتی چشماش رو باز نکنه که خواب از سرش نپره. بعد از خوردن آب گفت: سلام بر حسین (:
لیوان رو ازش گرفتم که برم یه هو صدا می کنه مامانی
میگم: جانم
میگه: مگه آب نخوردی؟ چرا نگفتی سلام بر حسین 
مگه میشه واسش غش نکرد؟  
(((((((((((((((((((((((((((((((((((:
درین لحظه در اتاقم که تمیزش کردم نشستم...
اتاقی که اینقدر نگهبان و ... دم ساختمونش هست که خیالم یه کم راحت باشه...
مرغ و گوشت قرمز و گوشت چرخ شده رو بسته بندی کردم و گذاشتم تو فریزر...
از فروشگاه ترکیه ای نون خریدم و خورد کردم و گذاشتم تو فریزر...
پنیر و نوتلا برای صبحانه خریدم...
مونده که فردا برنج و مایع دسشویی و سیب زمینی پیاز بخرم...
بعد این منم که بعد از یک فصل بی خونگی و ازین جا به اونجا زیر سقفی میخوابم که مال منه....
از فردا زندگی ترکیبی میشه از درس
یک: ساعت ده و نیم خوابم برد...یهو داداشم اومد تو اتاق برام چای آورد،بیدار شدم چای و تا نصفه خوردم دوباره خوابیدم...وقتی بیدار شدم اصلا یادم نبود کجام؟صبحه؟ظهره؟شبه؟روزه؟در این حد عمیق و سبک :)))عمیق واسه اینکه جواب این سوالارو نمیدونستم...سبک واسه اینکه وقتی دوباره خوابیدم هر بار که صدای اون آهنگ دیردیر دیریننننن برنامه برنده باش و میشنیدم از خواب میپریدم دوباره می خوابیدم،یه بارم رفتم تو هال رو مبل خوابیدم...دلم سوخت واسه خودم:(
هیچی دیگه باب
نمیدونم چرا معرفت زیادی پای هر آدمی میزارم..
چرا آنقدر احساساتی ام؟ 
من همیشه از محبت بیش از حد ضربه خوردم
اصلا فاز تعریف و اینا نیست
و اغراق هم نمیکنم ؛
تو تک تک لحظه های افتضاح بقیه پیششون بودم 
ولی خیلی وقتا تنها موندم..
هربار تصمیم میگیرم تو خوشیای بقیه باشم کنارشون ولی هربار اشتباه میکنم.
چرا بزرگ نمیشم من؟
امروز دو ساعت تو یه صفحه از کتاب قفل بودم و این یعنی شاید خ ر ی ت
پ.ن: خودم بدم میاد از اینکه اینجا غر بزنم:(
این هفته به افتضاح ترین حال
امروز اولین روزی بود که بعد از چندین روز دوباره نشستم پای کارام.
صبح 8 پاشدم. تا 8.5 صبحانه خوردم. شروع کردم تا ظهر.
گیم آو ترونز دانلود کردم و الان دیدمش. با زیرنویس فارسی دیدم. دوباره میخوام با زیرنویس انگلیسی ببینم.
عصر خوابیدم! چرا؟ چون تو اتاقم که بخاریش رو خاموش کردم داشتم یخ میبستم. خیلی خیلی سرد بود و من بعد از ناهار دیدم دیگه این حجم از سرما کلافه م کرده. یه ملحفه ورداشتم رفتم حسابی رو کاناپه خوابیدم.
دوست دارم دوباره هوا خوب شه. تنها دلخو
امروز اولین روزی بود که بعد از چندین روز دوباره نشستم پای کارام.
صبح 8 پاشدم. تا 8.5 صبحانه خوردم. شروع کردم تا ظهر.
گیم آو ترونز دانلود کردم و الان دیدمش. با زیرنویس فارسی دیدم. دوباره میخوام با زیرنویس انگلیسی ببینم.
عصر خوابیدم! چرا؟ چون تو اتاقم که بخاریش رو خاموش کردم داشتم یخ میبستم. خیلی خیلی سرد بود و من بعد از ناهار دیدم دیگه این حجم از سرما کلافه م کرده. یه ملحفه ورداشتم رفتم حسابی رو کاناپه خوابیدم.
دوست دارم دوباره هوا خوب شه. تنها دلخو
لیدی هستم ! صبح از خواب که بیدار شدم اول قسمت جدید گات رو دانلود کردم بعد دوش گرفتم و روغنی که دیشب به موهام مالیده بودم رو شستم . بعد جناب دامادک زنگ زد که چیکار میکنی ؟ حال و حوصله ندارم بیا بریم تره بار خرید کنیم !! ( بله بله ما تفریح مون اینه که بریم تره بار خرید کنیم :/ ) گفتم کی میرسی ؟ گفت نیم ساعت چهل دقیقه دیگه . الان ساعت چند بود ؟ یازده .گفتم تا میاد ظرف ها رو بشورم و دستی به سر و روی آشپزخونه بکشم . ساعت یازده و ربع زنگ زد گفت من جلوی درم :/ گفت
4 شب متوالیه که آش خوردم و این اولین بار که وقتی داشتم میخوردمش حس کردم کهیر دارم میزنم ●○
                                 --
اما ... اما بهترین اتفاق امروز دقیقا وقت ناهار زنگ و زدن غذای نذری اوردن دمشون گرم 
آخ  گشنم شد:( ...  الان تو زندگیم هرچی میتونم بخورم الا آش :| 
همیشه برام سوال بود اینا کیا هستن میرن آش کده به منم میگن بیا ؟:| 
وجدانا من زورم میاد پول بدم برای آش چند ماه صبر کنید یکی نذری میاره براتون دیگه :|
دیروز یک سطحی از میزبانی و مهمان‌نوازی رو مشاهده کردم که اصلا به عمرم ندیده بودم. 
فکر کن تو یه جلسه کاری حضور داشته باشی که یه مهمان از شهر دیگه هم باشه. بعد میزبان، وسط جلسه بگه فعلا اجازه بدین مهمان بیاد ناهارشو بخوره بعد ادامه بدین. و فقط اونو برای ناهار دعوت کنه و به بقیه بگه برین منزلتون ناهار بخورین و برای ادامه جلسه برگردین! :/
شدنیه اصلا؟ :/
ولی شد!
لذا ما با همکارا رفتیم آتیش زدیم به حقوقمون :/

+خیلی خسته‌ام. به نظرم میاد که لابد از لحاظ
دفاع وکیل مواد مخدر از متهم
پرونده‌های مواد مخدر به پرونده‌های مهم و کلان و پرونده‌های خرد تقسیم می‌شود که هر دو نوع آن دارای حساسیت بسیار زیاد است.به جهت انگیزه‌های مالی، معمولاً اکثر وکلا چنین پرونده‌هایی را قبول می‌کنند.
اما تعداد وکلای متخصص در این حوزه در کل کشور، کمتر از صد نفر است! فلذا اکیداً توصیه می‌شودکه در مورد پرونده‌های حساس این چنینی پیگیری امور را به وکیل مواد مخدر متخصص و با تجربه بسپاریدتیم تخصصی وکلای مواد مخدر موس
آقای حاصلی مسئول تعمیر تجهیزات آزمایشگاهی تو ibbعه (انستیتو بیوفیزیک و بیوشیمی). از شنبه هفته پیش تا امروز که یکشنبه ست، 9 بار رفتم پیشش برای تعمیر یه دستگاه. وظیفه من نبود برای تعمیرش پیگیری کنم، ولی مجبور شدم، چون با اون دستگاهه کار داشتم. در مورد عُقده‌بازی های مسئول آزمایشگاهمون و پیگیری نکردن‌هاش دوست ندارم حرف بزنم، در مورد استادی هم نمی‌خوام بگم که باید برای تعمیر دستگاه 100 تومن بده ولی دیروز برگشته بهم می‌گه "مهندس! من امروز قسطی تو
غذا رو گرم کردم و با بقیه وسایل گذاشتم روی اپن .. روی صندلی چرخانِ آشپزخونه نشستم و شروع کردم به خوردن .. همینجور که میخوردم به چپ و راست میچرخیدم و خونه رو از نظر میگذروندم .. و با خودم فکر میکردم تنهایی زندگی کردن عجب لذتی داره ..!
 
 
تا گلالودم ماهیتو بگیر بیا این آلوده ماهی رو ببین که چجوری جا گذاشتیش رو زمینمن واسه تو قید دریارو زدم به درو دیوار تنگت میزدم تو بیابون دلت نفس زدمدریا بغلم کن بغلم کن که شدم تنها بغلم کن بغلم کن بین نامردا من تک نندازدریا اشتباه کردم که از دست تو سر خوردم توی این مرداب با این آدما بر خوردم بد کم آوردم
بیا و این پخش پلارو تو جمعش کن دوریت داره بد میسوزونه تو کمش کنمن گم شدم تو دل بی رحم زمونه بیا و این دیوونه رو تو باورش کندریا بغلم کن بغلم کن ک
بسمه تعالیپرونده شماره ۹اطلاعات کلی مددجو:✔️تعدادافرادتحت تکفل:۴نفر✔️میزان درآمد ماهیانه خانواده: ۱۰۰۰۰۰۰✔️میزان کمبود بودجه ماهیانه خانواده: ۳۰۰۰۰۰✔️میزان بدهی ماهیانه خانواده:➖➖➖✔️مشکلات اساسی خانواده: این خانواده اگر در حالت طبیعی بودند با توجه به حقوق همسر خانواده توان زندگی و پرداخته اجاره بهای منزل را داشتند اما به علت بیماری آسم دو نمونه فرزندشان و هزینه های جاری آن که حدودا ماهانه 300 الی 500 هزار تومان است در مضیقه هستند
توی این دو سال و شش هفت ماه با بچه ها میرفتیم برانچ گاهی
ولی توی یه سال و نیم اخیر کلی برانچ خوردم :))))
بازم میریم برانچ :)
(خدا لعنت کنه اون هفت هشت تا باعث و بانی رو که باعث شدن و میشن محتویات وبلاگم رو تند تند دیلیت کنم) 
قبلنا براتون گفتم برانچ چیه. لابد میدونین جتی اگه نگم
وعده غذایی بین صبحونه و ناهار رو میگن برانچ
کلا برانچ خوردن رو دوست دارم
وقتی صبحونه یا برانچ میریم بیرون یعنی همه چی آرومه من چقدر خوشحالم و خوشبحالمه :)
یازده پاشدم تند تند صبحونه خوردم و مرغ هارو خورد کردم و گذاشتم یخچال
تا مزه دار بشه. بعد هم #سو و بالاخره با تلاش بسیار پاستاآلفردو (همینقدر
باکلاس) درست کردم. بد نبود ولی به زحمتش نمی ارزید دیگه درستش نمیکنم!
بابا رفت آمل و ما باهاش نرفتیم!
در
پی حوصله سر رفتن غروب جمعه!! کیک خیس هم درست کردم. حالا چیشد؟ تو دستورش
شکر رو فراموش کرده بود منم وقتی مایع کیک رو ریختم تو قالب، یه کوچولو از
همزن مایع رو تست کردم و ...
زود تند سریع شکر رو اضافه کردم و
ه
سلام بچه ها!
من از تبریز برگشتم.
البته کسایی که در اینستاگرام منو دارن گزارش لحظه به لحظه رو دیدن و حسابی اعصابشونو خط خطی کردم :))
شنبه شب حرکت کردم و فردا ۱۰ صبح تبریز بودم. بعد رفتم هتلی که رزرو کرده بودم اما گفتن تحویل ساعت ۲ هست.
من گفتم از زمان استفاده بکنم بنابراین رفتم خانه ی پروین اعتصامی‌. هوا هم برفی بود و حسابی لذت بردم.
بعد از اینجا دوباره پرسان پرسان خانه ی قاجارو پیدا کردم که خیلی قشنگ بود.
عکسای این دو سکشنو تو اینستا گذاشتم.
بعد چ
حال دلم رو به راه نبود گفتم عیب نداره باز خوبه بعد کلاس کانتِ ضیا شهابی، اون مسجدِ توو فلسطین سر راهه. هر وقت میرم حس خوبی بهم میده و یه کمیلی هم یادم بود که هفته پیش داشتن میخوندن.کلاس رو ظهر زنگ زدن کنسل کردن ناراحت نشدم.اما الان دیدم اون برنامه خودم هم کنسل شده به طریق اولی :/ و یهو جا خوردم که "عه به جای اینکه الان اونجا باشم نشستم دارم اینترنت رو میجورم!"
با پای خواب در آن کافهٔ شلوغ، لختی قدم به ساحت رؤیا گذاشتمدل را در آن هوای پر از هرم التهاب، با های و هوی دلهره تنها گذاشتم
 
تنهاتر از تمام جهان بود لحظه‌ام وقتی که خواب چشم مرا تا سراب بردصبح آمد و نشد که بفهمم چگونه من، با پلک روی حرف دلم پا گذاشتم
 
با بغض گفتمش بنشینیم لحظه‌ای تا فرصتی برای تماشا فراهم استآمد نشست و به چشمش نگاه... نه! داغی به دل برای تماشا گذاشتم
 
با استکان چای که بر روی میز بود، رؤیا تمام گشت و به آخر رسید کاردر استکان خا
با آرام بخش های دیشب راحت خوابیدم
صبح هم که بیدار شدم گفتم میخوام تنها باشم و اومدم تو اتاق و در و بستم
آهنگ دریامسیح و پلی کردم زدم رو پخش خودکار سه ساعت تکرار شد...
بیا و این پخش و پلارو تو جمعش کن
برای اولین بار تو تاریخ فعالیت مجازیم عکسم و گذاشتم پروفایل اینستام☺
هنوزم از کاری که کردم مطمئن نیستم و توجیحی براش ندارم
فقط میخواستم یکی از مرزهام و بشکنم
و اون مرز این بود که عکسم و هیچ جا نذارم!
تا الان هم نه قرص خوردم نه چیزی
البته صبح که بیدار
حسینا من ز تو شرمنده هستم
غلط کردم که ره را بر تو بستم
اسیر دست شیطان گشته بودم
نمک خوردم نمکدان را شکستم
بگو تا خواهرت من را ببخشد
چرا که قلب طفلانت شکستم
به زندان گنه افتاده بودم
کنون بر خوان احسانت نشستم
نبودم حر ولی گردیدم آزاد
غلام تو شدم آزاده گشتم
دعای مادرت اعجاز کرده
که من از ذلت دنیا گسستم
ادب کردم به زهرا مادر تو
شهادتنامه ام را داده دستم
ردپای انگیزه‌های سیاسی در پرونده موکلم مفسده‌انگیز است.
در طول ۶ سال گذشته به کرات شاهد بودیم با اینکه پرونده موکلم قضایی است اما بهره‌برداری‌های سیاسی و جناحی از این پرونده می‌شود.
سه شنبه ، ۲۱ بان ۹۸@IrNews_24
[عکس 745×375]
مشاهده مطلب در کانال
اگه چند وقت پیش به من میگفتن یه روزی قراره سخت مریض بشی یا سرما بخوری میگفتم عمممممرااا ! چند روزی میشه که مریضم ، اول با بی حالی و حالت تهوع و خواب شروع شد ؛ به این صورت که صبح تا ۱۱ میخوابیدم ، پا میشدم کارهامو انجام میدادم دوباره میخوابیدم، ناهار میخوردیم دوباره میخوابیدم ، شب هم از ساعت ۹ خوابم میومد منتها تا ۲ ۳ خوابم نمیبرد :/ روز سوم فهمیدم این یه ویروس جدیده و نهایتا ۳ روز طول میکشه ! روز چهارم که دیروز باشه خوشحال و شاد و خندان از خواب بی
تنها که میشم، اولین اتفاقی که میفته اینه که  زمان و مکان معنی خودشون رو از دست میدن. دیگه مهم نیست کی ناهار می‌خورم، کی شام می‌خورم، کی می‌خوابم، کی بیدارم میشم، روز کجا هستم، شب کجا می‌خوابم، کجا غذا می‌خورم یا کجا مسواک می‌زنم. این‌جور وقتا تنها چیزی که هنوز مثل قبله، نمازه که خب زمانش دست من نیست دیگه.
میز تحریر تاشو میتونه گوشه‌ی هال باشه و روش پر باشه از وسایل بی‌ربطی مثل کرم مرطوب‌کننده و من این طرف هال در حالی که تو رخت‌خوابم نشس
هیچ کس به عنوان یه خانم به من احترام نزاشت. این باعث کمال گرایی منه. احترام من دنبال احترامم....من بهت به عنوان یه خانم احترام گذاشتم...ممنونم.
این چند خط مکالمه آخر من و دکترم بود . و من توی اتوبوس نشستم و گریه میکنم.
به خاطر زنانگی از دست رفته ام که قربانی احترام شده.
بعضی آدم ها تغییرت میدن.بدون اینکه بخوان
این چند روزه که اینجا نمینوشتم و فقط وب یکی دو تا از دوستان رو می خوندم، حالم خیلی خوب بود.
انگار قبلا ها به بیان معتاد شده بودم.
بعد حذف وب قبلی، اندکی رفتم سراغ اینستاگرام و پست های دو نفره نوشتم و گذاشتم.
آخرش گفتم معلوم نیست که اون نیمه گمشده کجاست اصلا و کی میخاد پیداش بشه. 
القصه آخرش اینستاگرام را هم پاک کردم.
الان آنقدر این حرف زدن ها تلنبار شد روی هم، تا برگشتم اینجا و شروع کردم دوباره به حرف زدن.
هرچند می دونم این وب هم مثل قبلی ها، به ز
٩٨
چند روزه دیگه میشه سى سالم.
امروز صبحانه دادم به جوجه که میخواست بره مدرسه. موهاى اون یکى جوجه رو بستم که بره سر کار. اون یکى جوجه خودش رفت ندیدمش ، لباساشونو از دیشب آماده کرده بودن. آهنگ دانلود کردم . صبحانه خوردم. خونه رو جمع کردم. لباساشونو جمع کردم تا کردم.لباس چرکها رو انداختم توى سبد. دستشویى رو شستم .مبلها رو بلند کردم و گذاشتم سر جاشون. استکانهاى چاى و آشغالهاى شکلاتها رو جمع کردم. لحاف تشکهاشونو جمع کردم. ظرفها رو جمع و جور کردم گذاش
گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟
ملانصرالدین گفت: نه، فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است.
دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.
ملانصرالدین قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید.
روز موعود فرا رسید و دوستان ملانصرالدین یکی یکی آمدند, اما نشانی از ناهار نبود. گفتند : ملا، انگار نهاری در کار نیست.
ملانصرالدین گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده، دو سه ساعت
دنبال یکی بود که همه چیز رو بندازه گردنش، میخواست مقصر همه نرسیدن های زندگیش رو پیدا کنه. و من اون رو بهش دادم. گذاشتم مقصر بدونه، چیزی نگفتم، دفاعی نکردم. این براش خوب بود، براش مفید بود. میتونست خودش رو سر من خالی کنه، یکیو داشت که ازش انتقام بگیره...گذاشتم انقدر ادامه‌اش بده که خیالم راحت شه هرچی که داشتم رو گذاشتم وسط، حتی اگه هیچکی ندونه... می‌ذارم تا ابد کشش بده، چون کمکش می‌کنه.
سال پیش که نه حتی اگه همین چهار ماه پیش به من میگفتی چهار ماه بعد مشغول چه کاری ای میگفتم خواب تموم شد صب بخیر!!!
ولی خب همه چیز خیلی یهویی شد و فک کنم اسمشو میتونیم بزاریم یهویی خوب!!
امروز موقع ناهار به دوستام گفتم هفته ی بعد من در حالی میام سر کلاس میشینم که تیر خوردم و خب اون مدرسه ندار های عوضی خندیدن.هشتگ کثافطای مرض
الان نمیخوام از تندباد دهن سرویسی ای که در طی هشت ماه آینده قراره بر من روا داشته بشه حرف بزنم ذاتا مهم هم نیست چون تموم میشه
تشکیل پرونده مالیاتی
هر شخصیت حقوقی(شرکت) باید پس از تأسیس در حوزه مالیاتی، تشکیل پرونده دارایی دهد. طبق مقررات مربوطه، شرکت تا 2 ماه
پس از تأسیس مکلف به تشکیل پرونده دارایی وپرداخت مالیات سرمایه می باشد و در واقع تشکیل پرونده مالیاتی به معنای آن است که شرکت به اداره مالیات اعلام نماید که چنین شرکتی تأسیس شده و طبق قانون دو در هزار سرمایه شرکت را پرداخت نماید، در غیر اینصورت مشمول جریمه مالیاتی میشود.
در نظر داشته باشید که حتی در ص
بعضی مستی ها باهم جور در نمیاد
بهتر بگم ادم خیلی میره بالا
دوست نداشتم دیگه مشروب بهورم ولی نمیدونم چی شد فکر کردم راه خلاصی از فکر مستی هست
خوردم تا بیفکر بشم، خوردم که خواب برم ولی یک اتفاق خوب افتاد، تو اومدی دیشم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
پسر به دختر گفت: متن زیبایی است، تا من بروم آبی به صورتم بزنم تو آن را بخوان. 
در آن متن نوشته شده بود: خانم زرنگ! از این به بعد با هیچ پسری دوست نشو، اگر هم شدی، پیشنهاد رفتن به رستوران را قبول نکن! 
حالا این دفعه پول ناهار را حساب کن تا دفعه دیگر هوس دوستی با پسران و غذای مجانی نکنی! با این حال غذای خوشمزه ای بود. مرسی!
رفتم بیرون پیاده روی ...
بلیط خریدم که دو هفته دیگه یه سر برم تهران‌...
رفتم بازار ، آلو جنگلی و قارچ و خرما خریدم...
سر راه رفتم خونه ی دوستم برام چای سبز و کاکوتی دم کرده بود...
یه گپی ردیم و اومدم...
بادمجون ها رو گذاشتم روی گاز کبابی شن... 
تو این فاصله سیر ها رو پوست کندم ، ظرف ها رو شستم و جمع کردم... 
قارچ ها رو شستم و با فلفل دلمه ای و یه کم سیر ریختم تو تابه تا تفت بخوره... 
یه کم ماکارونی گذاشتم رو گاز بپزه... 
خلاصه یه میرزا قاسمی پختم و یه پاستای ق
❌توضیحات سخنگوی قوه قضائیه در مورد پرونده روح الله زم
درباره پرونده روح الله زم تحقیقات زیادی انجام شد و مستندات زیادی به دست آمد و ارتباط این فرد با سرویس های بیگانه ثابت و نحوه ارتباط مشخص و وجوه دریافتی از سرویس های بیگانه احصا شده است
این فرد ارتباط هایی با شبکه های برون مرزی داشته و حلقه ارتباط این شبکه ها با سرویس های بیگانه بوده است
اطلاعاتی به دست آمده که سرویس های بیگانه افراد خود فروخته داخلی را به کارگرفته اند که در آینده اخبار ب
ای چنار خوش قیافهتازیانه ی نوازششاعر همیشه باکلتعطر آماده ی بارش
ای هجوم خشم خندهمرد جذاب بد اخلاقحرفه ای ترین روانیعاشقه همیشه خلاق
به دیوار خوردمبهم در بدهبه این دختر خستهسنگر بده
به دیوار خوردمبهم گوش کنتو دیوارو مثل یهآغوش کن
که ما حالمون بدهحالمون بدهحالمون بده
احوالمون بدهفالمون بدهحالمون بده
ای مرید خط چشمامتو نخ ابریشم منطفلکی ترین رفیقمقتلگاه هر غم من
ای قلمرو ستمهامرد دلداده به تاراجای شفا گرفته از عشقعاشق همیشه محتاج
به دیو
دوست داشتم الان تو خونه می بودم و در حالی که سعی داشتم زینب رو سرگرم کنم یا بخوابونم، مشغول تمیز کردن ایوونا می شدم و تو دلم حرص می خوردم از اینکه چرا امیرحسین امروزم رفته سر کار و کی بریم خرید عید و اینا...
اما اینجا نشستم و دارم فکر می کنم اون سوزنی که می خواد آب نخاع بچمو بکشه چقدر دردش میاره و کی ایت ساعت ملاقات لعنتی تموم میشه که بعدش کاراش انجام شه و ببینن این چه کوفتیه... 
و آینده ای که هیچ نظری درباره ش ندارم و هیچ کسم هیچ توضیح دیگه ای بهم
به لطف و دعای دوستان، امروز هم حسابی حالم بد بود و نرفتم مدرسه. به قول مهران مدیری خودا رو شوکررررر
تا حالا انقدر خوش نگذشته بود بهم واقعا. نت رایگان داشتم، نشستم کل my hero academia رو دانلود کردم و به تماشاش نشستم. برای تابستون بهتون پیشنهادش میکنم. مخصوصا فصل دومش عالی بود.
حیف از صفحه فایرفاکسم پرینت اسکرین نگرفتم. پونصد تا سایت باز بود که نصفشون سایت تک انیمه، در حال دانلود انیمه ها مختلف بودن
دیگه اینکه... با اینکه گلوم داغون بود چیپس سرکه ای خو
بسمه تعالیپرونده شماره ۸اطلاعات کلی مددجو:✔️تعدادافرادتحت تکفل:۴نفر✔️میزان درآمد ماهیانه خانواده-۰-ریال✔️میزان کمبود بودجه ماهیانه خانواده ۵۰۰۰۰۰تومان✔️میزان بدهی ماهیانه خانواده: ۱۰۰۰۰۰۰ بابت ۵ماه کرایه خانه✔️مشکلات اساسی خانواده: ۱-مادر خانواده (که تنها سرپرست هست)ازناحیه کمروقلب نیازبه درمان دارد.۲-یکی ازفرزندان نیازبه درمان داردمبتلابه بیماری آسم است.۳-یخچال،بخاری ندارند.۴-مادر خانواده توان هیچگونه فعالیتی ندارد ۵-ماهان
زندگی نباتی یعنی اینکه دیشب قرص ها رو خوردم و سحر هم بیدار نشدم
دیشب افطار چی خوردم؟ پنیر و یه بشقاب آش 
بعد امروز نه و نیم بود فکر کنم که بیدار شدم شایدم دیرتر 
همینطور دراز کش بودم تا ظهر 
ظهر نماز خوندم و خوابیدم تا الان 
چه قرصهای وحشتناکی اند اینا :( 
خیلی بدجور خواب‌آورند 
اومممم یکیشونو چند سال پیش می خوردم این همه خولب‌آور فکر نکنم بوده باشه 
اون یکیو سال پیش‌دانشگاهی می خوردم و چیزی ازش یادم نیست که چقدر خواب‌آور بوده 
شایدم واقعا
دیدم کار خاصی ندارم...ناهارم رو ساعت دو خوردم و رفتم دراز کشیدم...
خواب ها دیدم که مپرس...خواب میدیدم یکی میاد میزنه به در میگه پاشو check out کن...پاشو از پرواز جا نمونی...
من چرا اینقدر ناخوداگاهم شرطی میشه...حالا یه روز تو هتل موندم...این خوابا و اداها چیه؟
از خواب که بیدار شدم دیدم از ایتالیا ایمیل اومده که اومدی بیا تو امورات تدارکاتی کمک کن...منم گفتم چشم...
نیم ساعت بعد دیدم یه شماره ایتالیا زنگ زد...گفتم چه مهم شدم من...
یه اقایی با لهجه اقای دولازلو
امروز تعطیل بود و من هم میدونستم دانشگاه رفتن فایده ای نداره وقتی از سر ظهر به بعد بیهوشم کاملا...
با آرامش پا شدم و برنج قرمزی که گذاشته بودم توی اب رو بار گذاشتم...
سبزی...لوبیا..گوشت...ادویه....و در ظرف قورمه سبزی رو بستم...
بعدم یه مقدار یخچالو مرتب کردم و چیزایی که میدونستم نمیخوام رو دادم به یکی از بچه ها که ببره برا خودش...
بعد بخاری عزیزم رو بالاخره جمع کردم و گذاشتم توی کارتونش...
بعد یه جعبه بزرگ هدیه که از یکی دیگه به دستم رسیده بود رو اوردم ت
مثلا توی 24 سالگی باید یاری میبود که آهنگ "خوشبختی سامان جلیلی" رو برام میخوند! 
شدیدا این روز ها عشق لازم دارم. بس که غصه این و اون رو خوردم و حرص خوردم به خاطر قدرتی که ندارم تا دهن یه سری هارو سرویس کنم!
کمردرد کمتر و پادرد از نوعی که انگار زخم شده و روش الکل میریزن میسوزه شده! از سوغاتی های دیسکه :/
خب خب ناهار پختم خیلی عالی شد . یکمم کارای کلاسمو کردم و نشستم پای اینستا :) و چرخیدم و سوالی که واقعا ذهنم درگیر کرده بود سرچ کردم و یک جواب کامل و منطقی براش پیدا کردم از یک روان درمانگر و روانشناس.خیلی خوب بود میتونم بگم همه باید یکبار دقیق اینو ببین توی پیوند ها گذاشتمش با عنوان "ازدواج سنتی یا مدرن؟" 
+خانواده های متعصب مث خانواده ی خود من اجازه رفت و آمد نمیدن :( و یه مشکل گنده در آینده پیش روی منه :( 
نشستم تو ماشین 
از صبح سه بار بالا آوردم و کلن یه رانی خوردم
شب سه ساعت خوابیدم
سرم داره بعد شیش ساعت کلاس منفجر میشه
بابا میگه فدای سرم چون من مثل یه فوتبالیستی ام که تازه فوتبال یاد گرفته بعد می خواد با مسی رقابت کنه:/
ولی من روزی بالای نه ساعت درس خوندم ،کتاب رو جوییدم،داداشمو مجبور کردم هر شب تا ساعت دو مشکلامو باهام کار کنه
بعد از اینا من باید از دوازده تا سوال دو یا سه تا درست جواب بدم؟
سوالایی که بارها و بار ها حل کردمشون
لعنت به این اضطر
دیشب گوشیمو در محلی جا گذاشتم!
وقتی مطمئن شدم واقعا در اون محله خیالم راحت شد و قرار شد فردا صبح برم بگیرم.
و دیگه پروسه و ماجرا رو توضیح نمیدم و حالا بماند که برای تماس با راننده سرویس پسرک و بیدار شدن سحر اساسی به مشکل خوردم،
اما علاوه بر اینها واقعا خلاء حضورش رو مثل نبودن مستر یا حتی بیشتر حس میکردم.
بعد از خوابیدن بچه‌ها واقعا نبودنش به چشم میومد.. به ناچار مثل گذشته‌ها کنترل تلویزیون رو گرفتم دستم و چهار تا کانال عوض کردم. بعد دیدم خیلی ب
اولین شب قدر سال98
شب 19 رمضون بعد از افطار ساعت23 رفتیم مسجد محله،موقع نشستن خیلی گشتم تا تونستم یه جا برا نشستن پیدا کنم اونم کنار دیوار،تو هم خیلی خوبو آروم بودی برعکس تصورم،ولی دوست نداشتی زو زمین بزارمت میخواستی همش بغل باشی و 80 درصد تو بغلم بودی،موقع قرآن به سر یه قرآن کوچولو هم بردم و به سرت گذاشتم،خیلی حس خوبی بود و خدایا شکرت،پارسال تو شکمم بودی و امسال تو آغوشمتنها ترسم این بود که موقع رفتن سختم باشه آخه موقع ورود به مسجد زمین خوردم ب
امروز با اینکه برای سومین روز پیاپی ناهارم تکراری بود (:/)، تستای فیزیکم نصفه بود و دروغ گفتم کامل زدم، با سوتی تاریخی که دادم و در سطح مدرسه به شهرت رسیدم و شرف و عفت و پاکدامنیم نابود شد، با اینکه نیلی نیومده بود، با اینکه تا 4 و ربع مدرسه بودم، یه ربع زیر بارون وایسادم، با اینکه برا صبا و سردرداش غصه خوردم و با اینکه معلم فیزیک برا من یه درصد فضایی برا ازمون بعدی در نظر گرفته که هرگز با درصد دلربای قبلیم بهش نمیرسم روز خوبی بود :))))
+ امروز به مع
قلب آدم مثل یک اتاقِ بایگانی ست؛ پُر از پوشه و پرونده. پرونده های ریز و درشت، پرونده های سبک و سنگین، پرونده های هزار صفحه ای، و آنهایی که فقط دو سه برگه بیشتر ندارند.
 بعضی از پرونده ها خالی اند، و خودت هم نمیدانی چرا اینجایند.
بعضی از پرونده ها هستند که نمی توانی بهشان دست بزنی، البته برای توانستن که میتوانی، اما نمیخواهی که به آنها دست بزنی،چرا که قلبت را درد می‌آورند، اذیتت می کنند، آزارت می‌دهند، تو را می رنجانند. پس می‌گذاری همانجایی
از خواب پریدم و چشم های بدون عینکم رو بادومی کردم تا بفهمم ساعت چنده. باورم نمیشد ساعت چهاره! نمیدونستم بهش میخورد چند باشه اما چهار نمیخورد‍! به مغزم فشار اوردم و با دلیل و برهان این فرضیه ک ساعت چهار نیست رو رد کردم! بعدش تلاش کردم که به خاطر بیارم ناهار چی خوردم! و خوب قبول کردم که ساعت چهاره!
یادم نیست از ساعت چند خوابیدم اما این خواب بی صاحاب اندازه ی یه عمر ازم انرژی گرفته بود! انگاری 10 ساله دارم کابوس میبینم! کابوس های من مدل خودمن! تمام ت
سلاااممم 
چطور مطورین؟
خوبین؟
اکنون ساعت ۱۱:۲۷ قبل از ظهر هست.
روز جمعه 
و چیزی تا امتحان اقتصاد کلان نمونده و من جز یک صفحه پشت و رو و نصفی هیییچی نخوندم (نُچ نُچ نُچ دختر هم دخترای قدیم )
اکنون قندم انگار افتاده :|
صبحونه خوردم! بیسکوییت هم خوردم! اما همچنان بی حالم .... :|
نه تنها خودم خوب مسئولیتامو انجام نمیدم
بلکه اخیرا بدنم هم به صاحبش رفته و حال نداره
چته داداش؟ خوب شو دیگه اه
الان جزوه م داره بهم پوزخند میزنه انگار و میگه: هه هه هه تو میوفت
امروز دانشگاه نرفتم؛ در عوض گلدون‌های خونه رو آب دادم و یکم جابه‌جاشون کردم تا بهتر جلوی چشم‌مون باشن. آشپزخونه رو تمیز و برای ناهار سالاد سزار درست کردم؛ وسایلم رو مرتب کردم؛ آلبوم افسانه‌ی چشم‌هایت رو دانلود کردم؛ قرارهای آخر هفته رو گذاشتم؛ با مامان و بابا و زهرا ویدئوکال کردم و نشستم برای امتحان میان‌ترم فردا می‌خونم. می‌دونی؟ من آدم تو خونه‌موندنم. اشتباه نکن! منظورم منفعل نیست؛ اتفاقاً دوست دارم توی خونه باشم که مقاله و کتاب
عباس جعفری‌ دولت‌آبادی در گفت‌وگو با رادیو تهران، اظهار کرد: در پرونده ورمی‌کمپوست که از پرونده‌های قدیمی است متهم اصلی به ۱۰ سال حبس محکوم شده است اما مشکل اصلی رد مال است. دو متهم دیگر، فرزندان متهم اصلی هستند که در دادگاه کیفری یک در حال رسیدگی است و ۱۳ هزار شاکی دارد اما اموال کمی برای رد مال وجود دارد.
وی با اشاره مجدد به پرونده ورمی‌کمپوست گفت: یک معضلی در پرونده‌های بزرگ داریم که هم شاکیان زیاد دارند یا اموال را به خارج از کشور یا ا
ساعت از موقع ناهارم گذشته و من کشیک درمانگاه کرونا هستم.بارون به زیباترین شکل ممکن از دیروز عصرا مدام اراده به باریدن کرده...صبح ساعت پنج بیدار شدم بلکه قبل از شروع درمانگاه درسی بخونم...چای گذاشتم و پنجره ی آشپزخونه را به حیاط بارون خورده باز کردم...حال عجیبی داشتم...شادی وصف نشدنی...دلیلی برای این میزان رضایت نبود اما نمیدونم در اون ساعت سکوت صبح دلم به چه خوشبختی گرم بود که اون طور نفس عمیق با لبخند میکشیدم...حالا سرم خلوته و رو کرده ام به پنجر
من هم مثل هر آدم دیگه ای به زندگی ادامه میدم ...
آنا گاوالدا یه جمله ای داشت تو کتابش "هیچ چیز از زندگی قوی تر نیست"...
دیشب کشیک بودم و سه تا مرگ داشتیم...
یه نوزاد...
یه پسر ۱۴ ساله فلج مغزی...
یه پیرمرد ۷۰ ساله... 
سر احیای آخر، همون پیرمرد، از بوی وحشتناکی که از مرحوم متساعد میشد عق میزدم ولی هم چنان ماساژ میدادم که یکی از خدمه رفت برام ماسک آورد و برام خودش بست... 
با یکی از پسرها کشیک بودم ، من اورژانس رو میچرخوندم و اون بخش ها رو ...
حالا اون وسط مریض
صبح ساعت 5 بلند شم و تا قبل 7 الی 8 یه درسو بخونم 
بعد صبحانه بخورم برم کتابخونه 
بعد واسه ناهار یا یه میان وعده بیام خونه 
بعد ناهار برم کتابخونه 
و تا غروب 
بعدش هم بیام خونه 
یه استراحت و میان وعده و دستگاه و بعدش درس های عمومی ! و ... 
و شب هم بخوابم و صبح ...
وقتی خانومم فرصت نمیکنه ناهار درست کنه ساعتای 2 ظهر که میخایم تعطیل کنیم زنگ میزنه میگه از رستوران غذا بگیری بیاری واسه ناهار . منم میگم باشه .
یکی از روزهایی که رفتم ناهار گرفتم خورشت قیمه ... وقتی میرم رستوران خانمم میگه یک پرس برنج کافیه بگیری برای هر دوتامون چون اضافه میاد و ما برنج خور نیستیم و بجاش خورشت رو بیشتر میگیرم . یک پرس برنج برای دو نفرمون کافیه .
*
*
 
 
اندازه و ارتفاع مناسب میز ناهار خوری: راحتی در هگام غذا خوردن را فراهم می کند. با انتخاب صحیح اندازه و البعاد میز غذا خوری یک تعادل بصری مطلوب ایجاد می شود که از ظریف ترین و حساس ترین فوت و فن های دکوراسیون داخلی به شمار می رود. ما در این مقاله درباره موضوعاتی از جمله ابعاد استاندارد انواع میز ناهار خوری می پردازیم. همچنین بررسی می کنیم که چه عواملی در تعین اندازه آن ها نقش دارند. برای اینکه بدون کمک گرفتن از یک طاح داخلی حرفهای سایز مناسب میز
ناهار را که خوردم، دراز کشیدم روی روفرشی سرمه‌ای‌رنگ اتاق. نور آفتاب از پنجره به صورتم رسیده بود و نوازشش می‌کرد. خسته از دیدن منظرهٔ تکراری دیوار و پنجره و ساختمان‌های سرد آن‌سوی پنجره و خسته از شنیدن صدای چرخ چمدان‌ها، چشم‌هایم را بستم و دست‌ها را زیر سر گذاشتم. به این فکر کردم که الان دلم می‌خواهد کجا باشم؟ صدای گنجشکی از شیشه‌های بالکن عبور کرد و جهید توی افکارم. با خودم گفتم کاش الان وسط جنگل بودم؛ جنگلی که به بهار دچار باشد. کاش م
آقای مشاور فرمودند: علت اینکه همسرشما بیرون از خونه با نامحرم ارتباط برقرار می‌کنه یا سعی می‌کنه ارتباط برقرار کنه ، خود شمایید.
شما کم میزارید که این اتفاق میفته.
فرمودن اگه شما خونه ناهار سیر بخورید برید بیرون ، میرین رستوران دوباره ناهار بخورین؟ نه چون سیر هستید میل به غذا ندارید.
همسر شما هم اگه تو خونه نیازهاش برآورده بشه مطمئنا در بیرون از خونه دنبال برطرف کردن نیازهاش نمیره.
خب من کاملا موافق بودم با این سخنشون ولی به شرطها و شروطها:
بعضی کلمه ها عین خنجر نیستند
خود خنجرند
مثل حالا که جواب تمام توضیحات من یک "مهم اینه که بچه من داره اذیت میشه" هست.
من بچه ت نبودم؟
من بچه ت نبودم که یک سال زار زدم 
یک سال فحش خوردم
یک سل خودمو تو اتاق حبس کردم
اونقدر غم و غصه رو تو خودم ریختم که تا پای مرگ رفتم
من بچت نبودم که اگه بودم به جای اینکه بشینی پای حرف اون و اون بی شرفی که هرگز نفهمیدم دقیقا پشت سرم چی گفته
میومدی و مثل الان که ساعتها نشستی و باهاش حرف زدی باهام حرف میزدی
من بچه ت نبودم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ثبت شرکت