دستم روی سینهی عضلانیش نشست و آروم هلش دادم و با خنده گفتم:
- برو به درست برس، کمتر خودتو لوس کن.
محسن دوتا انگشتش رو کنار پیشانیش گذاشت و همزمان ابروش رو داد بالا و احترام بامزهی نظامی ای داد و گفت:
-چشم قربان.
دست برد توی جیبش و قدمی برداشت که یدفعه به سرعت برگشت و خندهی توی صورتش محو شد و سریع با نگرانی گفت:
- راستی پـروا حالت خوبه؟! امروز سرت گیج نرفت؟! قرار بود بری پیش متخصص چی شد؟! خودم فردا میام دنبالت بریم تو هردفعه پشت گوش میانداز
درباره این سایت